با چشم ترم می شکنم

 

از هوای نا پاک دلم می شکند

می شکنم در حقه دلم بازی شود

این تنها جاییست که از دل می شکنم

به رود که درخیالم جاریست

دل بستم و ندانستم خیال است

و شکستنی که می دانم در راه است

می دانم و می رود دلم همراه

چه بسیار مرا سادگیست

این همانی است که دلم می شکند

هر کسی از باور ما چنگی به دلم زد

زدو شیشه ی دل ما را بشکست

ندانم عاقبت کارش چه شود

ولی دعایم با دلم همراه است

به هوای اشکم دعایم جاریست

طوفان است هر انچه دعایم کند


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 دستم می گشاید در قلبم

و دعایی در دل که با من همراه است

این همان سادگیه من است

به زمان خاموشی را فریاد می زند

نمی توان به کسی گفت وقتم را

و ایمانی که او در حقم دعا کرد

نمی تواند کس بداند ان را درحقم

این می گذرد همه عمر که با همراه است

دلم در هر تپش با من همراه است

می گشایم آن را به سپاس آن بزرگ وار

می خوانم دعایش را درحقم

این از کودکی بر دلم موج می زند

نه کسی تواند بر آنم کند

نه کسی تواند بر سادگیم تعنه ای زند

این هم دعایی بر دلم که با من همراه

می خوانم شب و روز بر دیوار دلم

اگر بارانی در دلم دیدی

نه از چنگ و نی است

بارانی در حق دعایم می بارد

تا هستم این دعا را خواهم خواند

هر صبح بر سرای بیکسان باران خواهم شد

یا رب سپاس از این دعایی که با دلم همراه است

و سپاس از دعایی که ایمانی از با ایمان در حقم روا داشت

 

(بار الهی سپاس از با ایمانی که در حقم در تولدم دعایی کرد

که تمام عمرم بر دلم همرا است  و این را هر سال بر دله ساده ام

احساس می کنم  )

 

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 به زبانه ساده می گم هر چی خدا بخواد

 

هر لحظه پر می گیرم پیشه تو

وقتی دنیای ستاره ها رو می شمارم

همون لحظه خاطره ها رو می شمارم

اگه خدا بخواد من پر می گیرم پیشه تو

یه دنیا آرامش پیشه چشمانت خواهد بود

زمین پراز چمن های امید هست بدان

بدان این هوای ابری بهار خواهد دید

روح در هوای تو به ربنا خواهد رسید

به زبانه ساده می گم تا همه بدونن

اگه خدا بخواد پر می گیرم تا آسمان

یه دنیا آرامش از خدا می خوام برای تو

به زبانه ساده می گم تا همه بدونن

هر چه در قلبم هست به شبنم باران است

مبارد تا همه بدانند هنوز امید آرامش هست

اگه خدا بخواد به تمام آرزوهات خواهی رسید

این حرفه قلبمه به زبانه ساده می گم برای تو(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 دیر وقتیست بر دیار یاران می نگرم

تو شمع بر چشم گوهر باران می نگرم

پیش از این دل دلها جاریست

به سراسر وجودت وجودم می شکند

تیریست بر پکر روحم از دژخیم

چیست این اشک که به یاران می شکند

دوش گرفته ام پیک بیجانم را

به رسیدن دل دله یاران می شکنم

بوده ام بر فراز با اشکم اما چه سود

سر چشمه ی اشکم از دل می شکند

باش ای ساز بی آوازه من

بلبلم بحر تماشای تو می شکند

این بخت که از غم هجران سر زد.

به شانه ی هودهود به کلامم می شکند

باده ننوشیدم از سحره این اشکه چشمم

باش تا این دل به سرای بیکسی می شکند

چه بگویم بر این چشمه ترم؟

که آرام نمی گیرد به ترفند دلم(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 آسمانم در خروش نگاهم می شکند

 

                                              اشکهایم بارانیست بر آسمانم

جهانم به قلبم می سپام رفتنم را

                                             این همان آمدنیست که آرام نگیرد رفتنم را

زبانه کشیده آهه اشکم از تنه زارم

                                             به بیتابه زمان شکسته دله زارم

دور شدم از شهر قریب فراغ ای یارا

                                             یارا این دله زارم به وجودت می شکند

می سپارم لحظه هارا به اه سردم

                                             می شکنم اشکم, به بغضه سردم(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 یا رب تو می دونی اشکم تو گونه هامه

 

لرزی از غم تو صدای بی کسی هامه

تو میدونی دوست دارم اولین کلامه

هر کاری کنم باز قلبم باهاته

دنیای من از غم هر چند ازت دوره

اما این دل چاره به کاری نداره

یا رب تو میدونی اشکم تو گونه هامه

تو میدونی این دل از غصه داره پرمیگیره

یارب تو میدونی نمی خوام تنها بمونم

یارب تو میدونی نمی خوام تنها بمونم

با اشک از لب دعایی بر دل همراهه

چه کنم باران از حالم مرا آغوشه(آوا)


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

پاییزم در این برگها خروشان می کند

بساط دل تنگیه مرا, به باران می کند

از این عماق وجودم که سجده بر افکارم می کند

بیابان از این حالم نیاز باران می کند

یاد آن مجنون چه به حاله دیوانگان میکند؟

به چشم خط مشکینی که دل میکند

حرارت از بقض دلدار یاران میکند

به پاییز هزاران شاخه در حال من افتادن است

نیازم فقط از بحر باران می کند

نه از برگم ,یک برگ حالم پریشان می کند

نه سازی به حالم بحر باران می کند

به جهانم می رود سودای جان باختن را

این قلب به پریشانی ,قلبی را پریشان می کند

بسوزد ز غم ,باده نوشانه زمانم را

این حکایت را از آن باران می کند

به دیروز غمم در دلم افزون تر است

این خیالی نیست این را هم بحرباران می کند

زه سمت دستان اوج گیرم 

دعایی از قلب باران می کند

از حاصل که بگذشت بر دیدگانم

بارانیست که از خیال باران می کند

زمین تنگ است در این قلب آسمانم

چه گویم بر دلم که حکایت از باران می کند(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

نمی توانم چهره ای از تو تصور کنم

اما داستان بی تاب زمانه بر من همراه

تو با دستانت بگیر آرامشم را در اوج

نمی توانم گذر کنم به فردا های بی تو

و متنفرم از سفر های بی تقدیر زمانه

چه می شود تو بدانی آهنگ دل را

نمی توانم تر ک کنم این زمین خالی را

نمی توانم ترک کنم این قلب تنهایم را

با چهره ی محزونت چه دلهره ها نمی بینی

و داستان رفتنم بر زمان بی آرمشم اثر کرده

با خند های کوچک راه را می روم 

آیا می توانی ببینی درگاه آسمانم را


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

درخت جوانه زده در دل از تو سراغها دارد

میان دردل هایم یک چراغ در دستانت بوده

این سرم جز زانوانت آرام نمی گیرد

این تصور می شکند روزی نباشی

می بارم  تا همنشینت باشم

این حس از خودم نیست در وجودم

دست های تو آرامشی بر افکارم داره

تمام زمانهایم به اوج خیالم با تو هستم

این اشکهای  چشم  با تو اروم میشه

دوست دارم تا انجا که پرواز برایم ممکنه

مادرم من در این تنهایی بی تو تنهاترم

به پاییز گذر کردم تا باشی با من

نگو هرگز نباشی در کنارم

هنوز می شکنم به روزهای نیومده

می ترسم با اشکهایم می لرزم

این پهنای رویایم بی تو سرانجامی ندارد

از خدا می خوام همیشه اون چشمات به راهم باشه

خدایا همیشه با این فکر می رم که یکی چشم انتظارمه

خدایا آمدنم نیست اگه این چشما نباشن

خدا یا به بغض اندر دلم ترانه می سرایم

این ترانه را از شوقه گریه ی دوست داشتن می سرایم




نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

لحظه ی دلم چو رود می گذرد

و فضای پر هیاهوی دلها می شکند افکارم را

تنهایی دلم چشمم را دل تنگ می کند

چند روزیست دله تنهایم از غم می بارد

و خروش امواج صدایم لرزه ای بر افکارم هست

و نوشته ای در دستم که می بارد از احساسم

دریست جهانم سکوت را از خاطره هایم می گیرد

و رقصی در دستانم که همنشین تنهاییم هست

که می نگارد باران های عمرم را از لحظه هایم(آوا)





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

ز تنهایی خود بحر تماشایی کشیدم                از حوض تنها آب تنهایی کشیدم

ز روی  رنگین کمان آسمان                       صفای زلف نگاری کشیدم

زمیه پیدا شده از سر دفتر من                     جوهر چشم بهاری کشیدم

از این قلب پاره پاره                                خیال پاره پاره کشیدم

غم من در حاله هوای باران                        ابر سهگینی از چشمانم کشیدم(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

غربت را از شبدر عشق نوشتم               

خاکستر را از راه غبار گرفته گرفتم

از سر انجام سر دفتر عشق کس نداند  

 راه به دیده رسد جایی نماند

چشم خود را بسته و بر دیده نگاه کن     

 راه نرفته را از غم جدا کن

موج رنگین کمان عشق را روح دادند     

خلق  را راستی از عقل دادند

در این بحر در پی چشمانه خیسم نباش   

این چشمانه خیسم رو به آسمان گریه می کند(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

سکوت لحظه ها رو باور کن

هر چه هست در زمانم باور کن

عشق یه بی وفای همیشگی باور کن

بشنو از نی ام چه فردیاد هایی را باور دارد

و اشگ در دستان تنها را باور دارم

خورشید رفته رو وشب را باور دارم

رهگذری بودن در جهانم را باور دارم

غروب دل تنگی را همیشه باور دارم

باور کن باور دارم

این  حالم را باور دارم

و  باور دارم که عشقت نباشم

و از آن روشنیت ,خاموشیت را باور دارم(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

می نگرم گذشته ای که در دستانم بود

ویک نور می شکند با اشگهایم

قبری از فرسودگی در آینده می نگری

و لحظه ای آرامشم از یک نقطه ی بی پایان

و شروع از همان اول تا پایان

و یک یک اشگ های بی دریقم از رخسارم

به دوری از چشمانم عادت کرده

چون باد ملایم می ورزم

از آمدنم باران ترنم خواهد شد

با دعایی در دستانم به هنگام باران اشگ هایم

می باشم تا تنها باشم 

این تنهایی چاره ای است که دست من نیست(آوا)



نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

اشکم جاری در غم بیشمارم

می شکنم با تمام وجودم

کس ندید این قلب تنهایم را

بشکن بشکن ای درد فراوانم

گوشهایم پر از درد تپش قلبم

صبر روحمو در هم می درد

خندهایم تیریست بر قلب خسته ام

خیلی دوست دارم پر بگیرم

از زمین خاکی بدون درد پر بگیرم(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

آرام بگیرم بر درب دلم و خواب در خاموشی شب  زیر خاطرات و

هوای سردی بر سرم موج می زند و چو روح خاموش بر زیر لب

نوایی می سراید(آوا)


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

حالا اشکات جاری شد.

 مثل بچه ای که از ته دل گریه می کنه.

انگار آسمون تابستون داره گریه میکنه.

ولی باز در یادتم. 

اگه مثل قبل بود رویاهام شکوفه می داد.

حتی اگه دیگه نبینمت باز در یادت هستم...

با اشک های که می ریزد در دستان خالیم..

انگار آسمون تابستون از حال من بغض کرده..

هر لحظه تپش قلب من ضعیفتر از دیروز است...

این از اشک های پنهان من آشکار است.

و مداد نقاشیه من دیگه چهره تو را در یاد ندارد...این غمی بیشمار است(آوا){-35-}


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

در این زمان باش با حرف هایت
این زمان همراهی می کنم رویای ابر های آسمانم را
این زمان باش برای تولد بوسه دوباره 
تو برگرد تو برگرد
نمی تونم جای تو کسی پیدا کنم
این زمان این زمان باز کن در را
دوباره و دوباره تو باش در کنارم 
با حرف هایت آرامم کن  
تو برگرد 
قبل این که هارمونیه قلبم تموم بشه(آوا)

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

این وقت فراموشی نیست 

  وقت عشق است .

و باز خواهم گشت.

با افکارم پیگیر عشق 

باز خواهم گشت از دنیای دیگر 

این زمان تنهایم 

این زمان دنبال تو هستم 

 این زمان اشکهایم جاری شد 

ای دوست از دست داده ی من 

 دلم برات تنگ گشته 

کجاست این اشک های من  

..صدایی از دور با تو حرف می زند

.انگار زمان خاموش گشته ..دیگر لحظه ای ندارم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

بگو تنها نمی مانی فریاد من

                                                  بگو دست های سرد من ,لرزه به نوایی دارد

 صبحگاه آرزوها,هرگز تو می مانی؟

                                                  فریاد هستی من,از صبح تو می خوانی؟

چمن زار لاله گشت و من در انتظار

                                                  ای صبح,          کی تو با ما می آیی؟


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

به یک نقطه ای دور نگاهم هست

دریست روبه پنجره ی بی کسی

اشگ در دستان تنها می تپد باقلبم

رو به پایین چشمان خیسم

تا نبیند کس اشکهایم را

فراموش یاد کرد این  قلب تنهایم را

 آری .رهگذری هستم با یه طناب به دستم

راه بی درنگ می گذرد

این همان اعدام زمانه است(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

یارب صدایم را شنیدی؟

و حصار دلم را دیدی

یارب کلمه ها ی زیبایم رو شنیدی؟

و نجوای درونم را دیدی

یارب هوای زیبایم را    شنیدی؟

و طوغان دلم رو دیدی

یا رب روزهای بی وقتم را برای جهان چشمانم سرودم

و خروش امواج درونم را با احساس همراه کردم

اما یا رب 

هیچ کس ساز قلب رو بلد نیست

هر کسی ساز خود را بر افکارش  می زند

یا رب هیچ تمنای بی تو در وجودم نبود

و هیچ روشی از روشهای دلم به روشنی ماه نبود

یا رب امشب قلبم را برای ستاره هایت گستردم

و از پاییزی ترین وجودم تا روشنی ترین نگاهت

به پر کشیدن رو نهادم

یارب آیا هیچ کسی احوال خود را بر احوال دیگری ترجیح می دهد

یا رب می خوانم با اشک های زیر پرچین خیالم

و از بارون اشکهایم چو رسمانی می آیم بالا

تا از  الهی ترین قسمت وجودم به سویت پر بکشم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

مرا اندر قفسی ساخته اند

                                   شاخه گلی در باغ گلی کاشته اند

در گلستان از گلی خبری می دهند

                                    مرا در جستجوی گلی کاشته اند

ای تو که بوی گلی داده ای

                                    ساقی ای که جام شرابی داده ای

کمن در ره عشقانه نهادم

                                    پشت شب گریه ی جانانه نهادم

دود عاشق شدنم نفس نی باز کرد

                                    نوای گشتو در پی ایام گشت

ایام عاشق شدنم هر دم حالی گشتم

                                     گلوی بسته در پی نجوایی گشتم

گفتم ای سرزده غم در چه حراسی

                                     از چه حالت بر این حالم گریانی

گفتم ای حال پریشانم چه گویم

                                     اوقات تنهاییم را به که گوییم(آوا)

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 

چه فضای دل تنگیست این هوا

میان دشت یک طاق است و بس

وصدایی بلند که صدا می زند مادر را

وشب یک سیاهیه بی دریق

که از رویا به جهانش پر می کشد

ویک چشم ژر از گریه به انتظار فرداها

می خوانم یک قلب برای دل تنگی هایم

وگلی روبه روی چشمانم

به صنوبری می ماند

وصدای ربنایم جهانم را مملو کرده

این آن نیست هست آنم که هست(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد


هیچ کس اندر دل ما جای نکرد          غروب دلتنگی مرا یاد نکرد

چاکران شمع همه دیوانه ی او           قربان غمم که او هم از دلم یاد نکرد

من که همه عمر در پی یاری بودم        حیف این دل که یار همت دلدار نکرد(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

 

من آنم که شمعه شمع افروزانم بسوخت        شبی در خلوت جان کاهم بسوخت

به دیده گانم دیده ای ای غم جان کاه من؟       که چگونه از اشگم دیده گانم بسوخت

شاهدا دیدی بر آن جلوی نازم بسوخت ؟         ساحری گشت و همه اموالم  بسوخت

با نگاه سرد امروزم شادیه دیروزم برفت            جملگی خط قرمز در اعمالم بسوخت

کاری که بر سرای دیوانگان بنواخت صوت          تا ابد اندر وجودم به بی تابی بسوخت

این تنه خسته در این ره نافرجام                     فریاد که از می گساریها بسوخت

چاره بر چشم درویش چو من                         هیچ است آن نغمه زیر لب تا هستم(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد


از وقت های پژمرده یک برگ غم دردستان تنها می نگارم.

سقوط گلبرگ در میان نسیم صبح گاهی می سراید جدایی را.

صدایی آشنا هر چند گویا می خواند بلبل  از هم دردی ها.

در جهان سکوت می آزارد,پژواک یک سکوت خاموش.

دلهره ای از ته قلب از تنهایی سکوت پرواز می کند.

آهنگ جدایی یک گل و هوای سقوط یک گلبرگ

و می رسد یک ترانه به زبان یک شاعر آن هنگام که تو هستی

پرواز خیال هر چند آرام اشک های مرا جاری می کند

وسلطان وجودم را یک آرامش بی آرام پر می کند

آری ,غبار دیروز آرام گرفته و چشمان غبار گرفته مرا آرام نمی گذارد.(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

باران می بارد یا نه آنجا؟

صدای ساحلی از دور

می چکاند بارانی در دل

باش ای ابرهای تیره

نم نم ببار بر خاطراتم

گذر زمان را ببین

چه دل تنگم من

با تمام وجودم اشگ می ریزم

تو نبودی در یادم

رگبار  می زند

با تمام صدایم می خوانم 

کوچه باغ پر از باران است

می ایستم در زیر باران

چه درد آور چشمانم

چراغ های خانه ام

می شکافد باران را 

زمین می خواند

چهرهای از تو در یادم

باران را احساس می کنم

دیگر نیست ای باران در یادم

غم می بارد

در یاد ازچه جویم جز اشگهایم

رفتی از یادم

باران همیشه می بارد

خشک است گلویه فریادم

زه ترانه می بارم

خاطره ها از من دور شو

پاییز در راه است

چشمان خیسم را به باران می سپارم

جز دل تنگی نیست برایم

باران احساس من باش

جز تو نیست در یادم

باران قلب من دلگیر است

هستم تا باران است(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

هر شب در دل ما غوغایست                     فریاد شب تنهایست

کوچ عشق از سرزمین رویایی                   بارانه آسمان بارانیست

چون سفر کرده چشم خزان دیده               برگی از درخت جان دیده

دوران ما همه غم دیده                           درهم عشق باد خزان دیده

از هر دیده ی من تا دیدهی تو                   آشفتگتی از روان دیده

بشنو ای باد صبا در یادم                          اشگم همه از غم خزان دیده

چون رود چهره می شویم                         بهر دل چاره می جویم

این همه احوال بلندم به که گویم                به کدامین صفحه از تو جویم(آوا)



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

ساز قلبم را کوک میکنم وبا هر غریبه شریک می کنم ..

 این ساز نیست ...

این غم است که با نوایی دل نشین به گوش می رسد...

واشک یک لحظه ی دل نشین قطرات باران است....

که بر دلم شبنم بسته...

وطراوت دلم را با شیرینیه خودش دل نشین می کند(آوا)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, توسط عدنان عبد

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد