یک نوا بشنو از نی تا بسوزد در جهان آتش عشق در میان آن لامکان
پرتوی بنواخت در سرزمین عشق قلب روشن آتش گرفت از رفتنش
طوفان کرد در قلب آدمی آن نوا جهانی پرگرفت از چنگ دعا
رها گشت و بر رخ خاک نشست سوز عشقی در درون نی فتاد
نوای نی میان دل بستگی هاست حریف هر چه دیوانگی هاست
به بغض اندر دلم نی می زنم کوچه ی بی مرامی را نی می زنم
باشد که شب گرد زمین من باشم این نی از حال من به من نزدیکترباشد(آوا)
باران است ....
از ترنم چشمان خیس....
پای پیاده در جاده ای از ترانه مملو.....
خار گل در دستم...می شکافد....
دستان روی قلبم را....پاییز را در خیالم باور می کنم.....
وسراسیمگی در پاهایم موج می زد...چه تند می گذرد حال دیروزم.....(آوا)
با چشمانه رو به آسمانم....
ستاره ام را دنبال می کنم...
شاید جایی ...
شاید گاهی ...
مرا از زمین کوچک خودم به آسمان بزرگ خویش برد.(آوا)
جز ابرهای خسته که در راه من می رود نمی بینم
غبار درخاکستر زمان راه خود را درپیش گرفته و
چاره ای از فرسوده ترین اشک های من می طلبد
پاره ای از قسمت دنیای من گم گشته به پای یک گل
می رود هر چه خواهد آمد وجز فرسودگی در من نیست
دارم هم چو گل به پر پر شدن رو نهاده خشکی می زنم
آری به باران ابرهای آسمانم مدیونم
که با بارانش اشک هایم را همراهی میکند
وجز رخسارم کسی اشک هایم را لمس نکرده است(آوا)
آتش گشت و می خانه بسوخت زه غم من جانانه بسوخت
شب در خلوت من روزی دادکش عشق بی پمانه را از دل من دادکش
آن شرم سار در در میخانه بمرد بت شکست و یک پیمانه بخورد
مردی نیست در سر نگاه عالم گر نگری,بسازی یک شعله از می عالم
نیست آن آتش در خور می حکمت عشق نیست در خور می
اسم گشت پشت لب پنهان خاکی گشت میان من و آن
روح خدایی از جان سر گرفت خدایی از دل و دین اکبر گرفت
شراب هستی را در می فتاد از آن نیک بختی به پایین نهاد(آوا)
هوای دل می بارد..
نه سکوتم را می شکنند ..
نه حالی برای سکوتم هست..
از بستر جان می کاهم..
دیر نخواهد شد..
روزه ام به پایان خواهد رسید..
باز وقت تنگ خواهد شد..
باز بیداری ما سنک خواهد شد..
مستی خویش را تنوع خواهیم بخشید..
و رو به قبله خویشتن خواهم ایستاد(آوا)
نمی خواهم آب برای آتیشم .....
نمی خواهم غم های فاصله انداز ...
باید تو توبمانی درکنارم ....
چراغ ها در کمین غم من ....
تا بشکننند مرا ,تو اوج غم ها ....
از کنار رود گذر کردم, اما پاسخی از رود نبود ...
باران کن یاد مرا باران کن....
اشک های پشت اندیشه مرا باران کن....
هر چه بی مهریست با دل من همراه کن....
آخر روز به فردا خواهد رسید....
خواهی آمد ونخواهی یافت....
آری روز رابه روشنیه چشمانم ایمان دارم....
وای که چطور اشک هایم زیر نور ماه می درخشید(آوا)
کوچ وقت سحر عجب حالی بود
بر سر دیوار دلم عجب غوغایی بود
مژده می داد نسیم از هر دم
بودن با عشق عجب حالی بود
بوی سجاده ی عشق آتش خاموش می کرد
بغض های نگفته ی مرا وا می کرد
بس عجب حالی بود(آوا)
روی یک طاقچه سنگی, میون دو قاب رنگی ,بودن من وتو با هم ,داره تصویر قشنگی ,عکس تو تو قاب خاتم ,در حصار خالی از غم ,حتی در مرگ تن من ,نمی گیره رنگ ماتم (آوا)
چو تابلویی رو دیوار عادی می نماییم..
حتی درخت کنار حوض هم پاییز را لمس کرده..
آهنگ های دلم دردناک ترین هوا را می طلبد..
روز ها به مثابه یک برگ می ماند..
هر برگ دلی که می افتد ..
هیچ وقت بهار را لمس نخواهد کرد..
ملودی اشک های من, به چشم های سرد ارزش نمی نهد(آوا)
سایه یه تاریکیه روشن.
جز این ,خاطره ای برایم نمانده...
من همون اول بهت گفتم منو ناراحت نکنی..
اشکامو در نیاری......
اشکمو در آوردی....
وسیلی در زندگیت شد....
اینو همون اول بهت گفتم(آوا)
سکوت هست و ستاره ای از زمین نیست.....
نمی توان رفت نمی توان ماند....
از گام های مانده در زمین گل می روید....
باغ های گل رو کسی درک نمی کند...
زیبایی تو هرگز پژمرده نمی شود.....
در دل تو هوای پروازی.....
یاد کن یاد کن این لحظه ها رو...
از بخار به جا مانده از شبنم رخسارم(آوا)
خودت می دونی دوست دارم.....
حتی اگه دلم ازت دلگیره...
می تونه باز به سویت پر بگیره...
حتی اگه تو چشمام طوفان اشگه...
باز می تونه عاشقانه ها تو ببینه.....
حتی اگه گلدون حیاط شکسته.....
می تونه یه گل به جاش تو دل بکاره...(آوا)
نقاشیی از تو در اتاقم هست یا علی....
زیر آن کلامت می درخشد یا علی....
کلامت با خودش بوی آشنایی میدهد...
گریه ای از گلاب چاه زندگانی میدهد...
خدا در کلامت موج می زند ....
سر زندگی را از همان اول آغاز می کند...
جان من همان اول کلامت پر کشید...
نه این جا نه آنجا بلکه به سوی هوایت پر کشید.....(آوا)
از دور دست لمس نگاهم را جاری می کنم...
قد یک گل,پرپر شدن را همراهی می کنم...
رود شرچشمه ی عشق, اشک را جاری می کند...
لشکر نگاهم تو را همراهی می کند...
باز لحظه ها را با حضورت چراغانی میکنم...
قوقای در درون خفته را جاری می کنم...
دیشب از دست خیالم چشم بر هم نرفت...
قفل قلبم رو نگشا....
در این دل جز طوفان خبری نسیت...
چه ویران کننده....
چه خرد کننده.....
می دانی یا نه؟ ...
با سکوت فریاد میزنم،بگذار تنها کسی بشنود که مترجم فریاد های خاموش است...(آوا)
دست جادیی شب....در به روی من وغم می بندد...می کنم هر چه تلاش..او به من می خندد
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه، شب که اینقدر نباید به درازا بکشد! خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد زخمی کینه من! این تو و این سینه من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد(آوا)
کاش میشد که کسی می آمد/باور تیره ما را میشست وبه ما میفهماند دل ما منزل تاریکی نیست اخم بر چهره بسی نازیباست/بهترین وقت همان لبخند است کاش میشد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم که هنوز انسانیم(آوا)
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی(آوا)
با من بمان این روزها ، با من که تنها مانده ام
تقدیر خود را خط به خط در چشمهایت خوانده ام......(آوا)
همیشه فاصله هست....
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.....
برای خواب دل آویز وترد نیلوفر...
همیشه فاصله ای هست.....
دچار باید بود .....
وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرامخواهد شد....
وعشق.....
آن دم که برق نگاهت بر شبستان زندگیه من افتاد گفتم تا ابد تا آنجا که دریا پاییز می شود ودر خروش امواج لبریز یک خروش تا سرزمینی شاد هیجانی بس از شوق با تو بودن بر دل من اثر کند.....(آوا)